شان آیشان آی، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

ماه پرشکوه من

خاله آزاده و خاله سوده در نقش کودک

دیروز از مهد کودک که اومده بودیم شروع کردی به بازی مثل اینکه تو مربی مهد بودی و سوده و آزاده بچه های ٢ ساله مدامم دعواشون می کردی که اگر  تغذیشون نخورن مامانشون نمی یاد  بعدش رو به آدونی (یه میمون زشت) کردی و گفت خوب آزاده جون عزیز دلم مامانت اومد برو بیچاره خاله آزاده  بعد روبه صندلی کردی و گفتی سوده بدو برو دستات و بشور بعد باخودت گفتی ، ای این که صندلیه بعد رفتی سراغ اسباب بازیهات تا یه چیزی پیدا کنی بزاری جای سوده بیچاره  بعد یه اختاپوس (٨ پا)پیدا کردی گفتی بریم بریم زود باش دستات و بشورم  (لبه شوفاژ شیر آب بود) بعد شروع کردی به دست شستن بعد گفتی من می خوام برم پیش بچم دیرم شده، ای، سوده چرا با همه دستات تغ...
10 آبان 1390

دندانپزشک

شان آی عزیزم دلم خیلی شور می زنه میترسم بیام دنبالت مهد کودک میدونی چرا آخه امروز معاینه دندانپزشکی داشتی دلم نمی خواد دندونات به قول خودت باکتریها خورده باشن حتما نخوردن آخه با یه مصیبتی دندونات  هر شب مسواک می زنم  خدایا دندونات سالم باشن مثل خودت اصلا فکرش نکن حتما درست می شه حالم بده خیلی بده سرم درد می کنه  درمون می شم
4 آبان 1390

هواپیما

دختر نانازم امروز صبح که بیدار شدی با کلی مراسم آماده حرکت به مهد شدی و گفتی مامان با ماشین میریم   گفتم بله گفتی نمیدام(نمیخوام) با هواپیما بریم گفتم چشم چرا تا به حال دخترم به ذهنم نرسیده بود سوار سفینه فضایی میشیم به جای مهد کودک میریم کره ماه چطورههههههه (به قول خاله سوده) ...
3 آبان 1390

خونه خاله آزاده

خوشگل زیبای من  اومدم مهد کودک دنبالت بعد رفتیم دنبال خاله سوده و رفتیم خونه خاله آزاده خدا رو شکر آبروریزی نکردی مریم جون بهت یک عروسک ناناز کادو داد که خیلی خوشحال شدی کلی اونجا به من و تو خوش گذشت خاله آزاده که برات یه عالمه خوراکیهای خوشمزه خریده بود برخلاف تصورم که فکرمی کردم اصلا راحت نباشم خیلی به من خوش گذشت و اصلا دلم نمی خواست برگردم ولی صبح بابا نوید دعوام کرده بود  به خاطر یک فردی......خوب شایدم حق داره براش عزیزه دیگه......ولی من که خیلی از بابانوید دلگیر شدم ....مجبور شدم زود برگردم ...
2 آبان 1390

اولین فحش زندگیت و گوجه های پخته

دیروز بابا نوید برات آدامس توت فرنگی خریده بود که همه آدامسها رو خوردی بابانوید گفت شان آی چرا همه آدامسها رو خوردی برای فردا هم نگه دار دیگه من برات نمی خرم من هم که دیدم داره دعوا می شه گفتم خوب حالا بابا نوید ببخشید شاید شان آی دوست داره یک روزه همه آدامسهاش بخوره به جای ده روز   بابا نوید هم گفت من دیگه برات تا ده روز آدامس نمی خرم  شان ای هم گفت خوب نخر  می گم مامی بخره  بابا نوید گفت مامی نمی خره برات . شان ای گفت خودم می دونم نمی خره بابارضا می خره می ده به مامی به من بده  بابانوید گفت بابارضا هم نمی خره .شان آی گفت می خره می خره می خره   بعد ازهم دور شدن ، من که فکر می کردم قضیه فیصله یافته ...
2 آبان 1390